بازخواني نهضت بازگشت به قرآن در پيشامشروطه، دوران تجدد و ادبيات روشنفکرانه
گروه انديشه: ناصري معتقد است که جريان اصلي بازگشت به قرآن دستاورد دوران جديد است که رويکردهاي جديدي به قرآن شکل ميگيرد؛ قرآن همچنان مهجور است و براي دستيابي به جنبههاي عقلاني قرآن بايد فضاي گفتوگو و توليد علم باز شود.
به گزارش خبرگزاري بينالمللي قرآن(ايکنا) عبدالله ناصري، عضو هيئت علمي دانشگاه الزهراست. تخصصش در حوزه تاريخ اسلام به او اجازه ميدهد تا به سير تفسير قرآن در زمينه حيات مسلمانان بپردازد و سرانجام آن را در دوران مدرن به تحليل بنشيند. ناصري معتقد است که جايگاه قرآن را در جامعه ايراني چه در پيشامشروطه و چه پسا مشروطه، مصداق آيه «وَقَالَ الرَّسُولُ يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا: و پيامبر [خدا] گفت پروردگارا قوم من اين قرآن را رها كردند» (فرقان، ۳۰) است و نسبت قرآن با جامعه ايراني تحت تاثير جامعه عمومي اسلامي در دوران پيش مدرن، تحت تاثير روايات بود.
وي بر آن است که در دوران پيشامدرن و در جهان اهل سنت رويکرد به قرآن متاثر به اهل حديث بوده و در جهان تشيع هم اين ارتباط متاثر از اخباريگري بود. از اين رو بايد در نظام آموزشي و سياسي ما قرآن به عنوان امري اصلي، در استنباط و صدور حکم، مورد توجه قرار گيرد، وي همچنين معتقد است که روح کلي اسلام روح انسانسازي و هدايت بشر است و به تعبير يکي از علما قرآن کارخانه آدمسازي است. مشروح گفتوگوي ناصري با ايکنا را در ادامه ميخوانيد:
ايکنا: نسبت قرآن را با حيات انسان ايران پيش از مشروطه و دوران تجدد را چگونه ارزيابي ميکنيد؟ پيش از ادبيات روشنفکرانه و مدرن در ايران، قرآن چه جايگاهي داشته است؟
من اساسا جايگاه قرآن را در جامعه ايراني چه در پيشامشروطه و چه پسا مشروطه، مصداق آيه «وَقَالَ الرَّسُولُ يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا: و پيامبر [خدا] گفت پروردگارا قوم من اين قرآن را رها كردند» (فرقان، ۳۰) ميدانم. نسبت قرآن با جامعه ايراني تحت تاثير جامعه عمومي اسلامي در دوران پيش مدرن، تحت تاثير روايات بود. در جهان اهل سنت رويکرد به قرآن متاثر به اهل حديث بوده و در جهان تشيع هم اين ارتباط متاثر از اخباريگري بود. بنابراين ميشود گفت قرآن سهمي در تحول و توسعه انديشه و ساختار جامعه ايران نداشته است. اساسا تفاسير قرآن در سير نظام حقوقي و نظام اقتصادي که جامعه اسلامي تعريف ميشود، در مرتبه آخر قرار داشتند و قرآن، روايت، اجماع و عقل، تحت تاثير رويکرد اخباريگري بودند و قرآن به عنوان کتاب وحي مورد توجه قرار نميگرفت.
در مسير استنباط احکام، روايات قطعيت داشتند و قرآن در جايگاه دوم قرار ميگرفت. معمولا تفاسير برگرفته از پيشينيان بود و شما نوآوري در اين خصوص نميبينيد. مثال بارزي که ميشود بيان کرد اين است که تبيان شيخ طوسي تحت تاثير تفسير طبري و مجمعالبيان تحت تاثير تفسير تبيان است و اين رويکرد به پيشينيان، باعث ميشود نوآوري در تفسير و نظام زندگي جايي نداشته باشد و ورود مستقيم و يا تحت تاثير قرار نگرفتن از تفاسير پيشينيان کمتر مورد توجه باشد.
ما در ميان تفاسير سنتي نوآوري کمي را ميبينيم. تاريخ تفاسير روندي شبيه بحث اجماع در حوزه فقه طي کرده است است که در آن فقها فارغ از نوآوري به حکم صادر ميکردند. بنابراين در جهان تسنن و تشيع رويکرد عقلاني و نوآورانه وجود نداشت. برداشتهايي که از آيات محکم و متشابه قرآن ميشود، متضمن آن است که معناي اين آيات را تنها معصومين(ع) ميدانند و اين باعث ميشود تا علما محدود به سنت شوند. ما استثنائاتي مانند مرحوم ملاصدرا را داريم که رويکردي عقلاني و فلسفي به قرآن دارند و مباحثي را در اين زمينه مطرح کردهاند.
بازگشت به قرآن؛ دستاورد دوران جديد
اما جريان اصلي بازگشت به قرآن و آوردن قرآن به درون زندگي دستاورد دوران جديد و در ايران دوره بعد از مشروطه است و از اين دوره است که شروع ميشود و رويکردهاي جديدي به قرآن شکل ميگيرد. شايد اين ناشي از اين باشد که هر موجودي اراده زيستن دارد و در دوره جديد اين جا افتاد که انسان به عنوان تنها موجود ذيشعور، ميتواند اراده فهميدن هم داشته باشد و اين اراده فهم مستقل، سرآغاز تحول جديدي بود که در درون جهان اسلام شکل گرفت، همانطور که اين اراده پيش از آن در دنياي غرب در خصوص کتب مقدس مسيحي شکل گرفته بود. در جهان اسلام و تقريبا پيش از مشروطه روند جديدي در خصوص بازگشت و تفسير قرآن شکل گرفت که کتاب خداوند، کتاب زندگي و انسانسازي است، از اينرو رويکردها تغيير کرد. آغازگر اين مسير جديد، کمي پيش از مشروطه، با سيد جمالالدين اسدآبادي و سيد محمد عبده بود که بر نگاه ايراني هم تاثير گذاشت.
ايکنا: با توجه اينکه شما از حاکميت حديث در دوره پيش از مشروطه سخن گفتيد، آيا بازگشت به قرآن را ميتوانيم واکنش به حديث گرايي بدانيم؟ اگر اين گونه است تبعات اين جريان چگونه بود؟ و به چه اشکالي اين بازگشت به قرآن رخ داد؟
عامل اصلي جريان نهضت بيداري که در دوران جديد يعني حدود صد و اندي سال قبل و دوره بعد از استعمار جهان اسلام شکل گرفت، بازگشت به قرآن بود که نهضت «فقط قرآن» را شکل داد. بر اين اساس اسلام فقط قرآن است و اسلام روايي و تاريخي که تحت تاثير اسلام روايي بود و تصويري از اسلام ساخته بود که نسبتي با واقعيت کلام قرآن نداشت، کنار گذاشته شد. نهضت بازگشت به قرآن يا «فقط قرآن»، سرآغاز تحولات علمي، نوشتاري و گفتاري در حوزه قرآن شد و تا امروز ادامه داشته است و بحثهايي جديد را در خصوص قرآن ايجاد کرده است.
اين بحثها به جايي ميرسد که کانونهاي سنتي جهان اسلام مثل الازهر، آن را کفرآميز ميخوانند. من آغازگر اين جريان را سيدجمال و سيد عبده در جهان اسلام ميدانم، اما در ايران به صورت مشخص کسي که به اين مسئله بها داد، مرحوم شيخ هادي نجمآبادي بود. اين افراد کساني بودند که به قرآن توجه بيشتري کرده و حديث را در مرحله ثانوي قرار دادند و در نظام حوزوي جايگاهي کسب نکردند.
شيخ هادي نجمآبادي؛ آغازگر قرآنمحوري در ايران
شيخ هادي نجمآبادي معتقد بود که آموزش قرآن در رأس همه امور بايد قرار بگيرد. شيخ هادي تحت تاثير سيدجمال است، اما سيد معتقد بود که اصطلاحات بايد از بالا شروع شود، در حالي که نجمآبادي به اصلاحات از پايين و با فهم قرآني اعتقاد داشت. نجمآبادي معتقد بود که قرآن بدون حديث قابل فهم است، شاه بيت سيدجمالالدين در انديشه سياسي آزادي بود و نجم آبادي به او توصيه ميکرد که آزادي را از قرآن استخراج کند. اما عقلگرايي و نقد خرافات مورد نظر شيخ هادي نجمآبادي منشأ تحول و سرآغاز رويکرد جديد به قرآن شد.
شيخ هادي دو شاگرد داشت که راه او را ادامه دادند و مثل خودش در جامعه روحانيت شيعي جايگاهي را کسب نکردند. مرحوم شريعت سنگلجي و سيداسدالله خراقاني جز مشروطهخواهان قرآنمحور بودند. مرحوم خراقاني معتقد بود که قرآن خير مشترک همه فرقههاست و علت نزاع مشروطهخواهان و مخالفان را دوري از قرآن ميدانست. او خيلي روي قرآن متمرکز بود. وي دوره خلفاي راشدين را الگو ميدانست که همين رويکرد باعث شد در جامعه رسمي ديني مهجور واقع شود. خراقاني بر آن بود که روند تفسيري در تاريخ اسلام قابل نقد است و مخاطب قرآن را انسان معاصر ميدانست و معتقد بود قرآن براي همه قابل فهم است.
شاگرد بعدي نجمآبادي شريعت سنگلجي است که تاثير بيشتري در جهان معاصر گذاشته و کتابهايي مانند «محو الموهوم» و «کليد فهم قرآن» را نگاشت و تلاش کرد که اسلام روايي را مورد نقد قرار داده، اسلام قرآني را ترويج کند و با رويکردي عقلگرايانه تفسير قرآن فارغ از علوم ديگر را مطرح سازد. بحثي که يک قرن بعد توسط جريان نومعتزلي در جهان عربي مطرح شد و اين جريان تفسير قرآن را فارغ از کلام، فقه، تفسير و فلسفه را مطرح ساخت. اين جريان علت اصلي مشکل مسلمانان فاصله گرفتن از قرآن عنوان کرد.
قرآن و روشنفکران ديني
افرادي مانند بازرگان و طالقاني تحت تاثير مرحوم شريعت بودند. شريعت در کتاب خود به برخي از روايات نقل شده از ابنتيميه و مذهب حنبلي اشاره کرده است که اين باعث شد، برخي از روحانيون او را وهابي بخوانند. مثلا ما ميگوييم خصر نبي الياس جزو پيامبران زندهاند، در حالي که او اين را به لحاظ عقلي نقد ميکند و آن را با خاتميت ناسازگار ميداند، اين بحث پيشتر در آثار ابنتيمه نيز آمده بود که او به آن استناد ميکند. واقعيت اين است که در جامعه تخصصي ما به خصوص حوزه علميه ديگر علوم آنچنان به دانش سايه افکنده است که کلام، فقه و تفسير و رويکرد به قرآن، مانند آموزش فلسفه مورد توجه قرار نگيرد.
علامه طباطبائي با رويکرد فلسفي، عقلاني و قرآني داشت و مورد اعتراض وارد شد. ديالوگهاي معروف ايشان با آيت الله بروجردي معروف است که ايشان به علامه توصيههاي شبه تهديدآميز کرده است تا ايشان درس تفسير را رها کند. هدف علامه از رويکرد فلسفي و عقلاني به قرآن اين بود که تفکر عقلاني طلاب افزايش يابد و روندي که تاکنون در ۱۴۰۰ سال مبني بر رجوع به پيشينيان شکل گرفته بود، متوقف شود.
از بازرگان به عنوان يکي ديگر از نقاط عطف اين مسير ميتوان نام برد. ايشان بيشترين تاثير را از ميرزا ابوالحسنخان فروغي گرفته است و او را موسس تفسير جديد قرآن ميدانست. بازرگان که دانش آموخته غرب بود، مانند ارکون، جابري و ... با متدلوژي غربي آشنا شد. در خاطرات بازرگان آمده است که رضاخان به دانشجوياني که به خارج از ايران اعزام شده بودند، تاکيد کرده بود که تنها صنعت را بياموزند، اما بازرگان علاوه بر آموزش صنعت به حوزه علوم ديني نيز علاقهمند بود و نگاه غرب به دين او را جلب کرد و با انديشههاي متدلوژي اثباتگرايي که در آن زمان مسلط بود، آشنا شد.
وي با رويکردي اثباتگرايانه به دنبال اثبات سازگاري علم و دين بود. البته بازرگان قبل از انقلاب معتقد به آميختگي سياست و دين بود و در آثارش مي گفت از متن دين ميتوان با ضوابط خاص حکومت را استخراج کند، اما بازرگان دوم يا بعد از انقلاب بود که سکولار شد و به اين جمعبندي رسيد که اين رويکرد سياسي که با انقلاب شکل گرفته رويکردي روايتمحور است.
مسير بازرگان به جايي رسيد که در کتاب «پادشاهي خدا» با بررسي آيات قرآن نتيجه گرفت، يک سوم آيات قرآن هدف از رسالت انبيا را آخرت و مسائل معنوي ميداند و او در پايان عمر، معنويگرا شده بود که البته با رويکرد ملکيات متفاوت است. از اين رو بازرگان که براي تحقق سياست ديني مبارزه ميکرد به جايي رسيد که در کتاب آخرش آخرت و خدا را هدف اصلي بعثت انبيا دانست. تفسير آقاي طالقاني نيز در همين مسير و متفاوت از تفاسير سنتي بود.
ايکنا: اين رويکرد به قرآن را پس از انقلاب اسلامي چگونه ارزيابي ميکنيد؟
در اين دوران قدرت علمي در دست حوزه قرار گرفت، بازگشت به قرآن نتوانست جايي براي خود باز کند و اموري مانند حفظ و قرائت قرآن و مسابقات بينالمللي قرآن، مورد سرمايهگذاري قرار گرفت که جنبه ظاهري داشت و از جنبههاي باطني و عقلاني دين حمايتي به عمل نيامد. هر چند رگههايي از نهضت بازگشت به قرآن در نسل جديد حوزه و دانشگاه ديده ميشود، اما رويکرد سنتي باز حاکم شده و قران در سايه روايت مورد توجه است و به تعبير شرفي اسلام تاريخي يا حديثي، اسلام مسلط است.
رويکردهاي جديد به قرآن
ايکنا: آيا مي توانيم روشنفکران و انديشمندان جديد مانند علامه طباطبائي، حضرت امام خميني(ره)، بازرگان، طالقاني، شريعتي، و ... را بر اساس نوع مواجههشان با قرآن، تقسيم کنيم. آيا ايران جديد را مي توان بر اساس نگاه به قرآن مورد تحليل قرار دهيم؟
امام خميني(ره) مانند علامه طباطبايي، جدا از اينکه رهبر يک نهضت و کشور شد، مانند علامه تلاش کرد تا جلسات تفسيري را شروع کند، اما با فشاري که وجود داشت اين کار را متوقف کرد. هر کدام از افرادي که اسم برديد، ميتوانند يک پارادايم از خوانش و قرآني باشند.
رويکردهاي جديدي که بعد از عبدو، امين خولي، فاطمه بنت شاطي، طه حسي و ديگران به دنبال بازگشت به قرآن بود و رويکردهاي جديدي را در پس داشت، در ايران نيز تاثيراتي گذاشته است. امثال نصر حامد ابوزيد در جهان سنتي از سوي الازهر تکفير و مهدورالدم اعلام شد. مباحثي که عبدالکريم سروش مطرح کرده است در حوزه رويکرد جديدش که در خصوص فرايند وحي، جديد است و البته نظرات مخالف زيادي دارد. هيچ کدام از اين روشنفکران در اصالت وحي اختلاف ندارند، اما در فرآيند وحي اختلافاتي وجود دارد؛ براي مثال سروش در خصوص فرايند نزول وحي نظر متفاوتي دارد.
به نظر بنده روح کلي سخنان سروش که در کنار تفسير بحث خوابگذاري را مطرح کرده است به درستي درک نشده است. سروش هم انديشمند ديني است که با توجه به انباشتگي معرفت تاريخي و سنتي ما مورد عکسالعمل قرار ميگيرد. بدون شک چه بازرگان، چه مرحوم طالقاني، چه سروش و چه ديگران، مسلماناني هستند که با اعتقاد به خاتميت ديني اسلام و اصالت و مرجعيت کلام وحي، از تفسير قرآن برداشتهاي متفاوتي دارند.
آيات محکم و متشابه از سويي غيرقابل فهم خوانده شده و از سويي قرآن کتابي براي فهم همه اعلام ميشود. براي مثال در خصوص حروف مقطعه برخي معتقدند که کسي تعبير ايشان را نميداند و در مقابل کساني ميگويند اگر قرآن کتابي است براي همه متقين، معناي قرآن بايد براي همه قابل فهم باشد. چه در داخل و چه در بيرون حوزه استنباطهاي جديدي در خصوص قرآن شده است که اشتراک اين جريانها در دادن جايگاه بالاتر به کتابالله در مقايسه با حديث است. پيش از جريانهاي جديد اسلام روايتي در صدر قرار گفته بود، زيرا به تعبير سنتي روايات قطعيالدلاله و قرآن ظنيالدلاله تلقي ميشد و بنابراين قرآن در ذيل روايت قرار ميگرفت.
امروزه فناوري جديد و شبکههاي اجتماعي چون پديدههاي تاثيرگذاري بر ساحت علم و انديشه هستند و ميدان را باز کردهاند، اگر امروز انتشار کتابي نو در خصوص قرآن امکان و اجازه نشر پيدا نکند، ميتواند در فضاي مجازي نشر يابد. بايد در نظام آموزشي و سياسي ما قرآن به عنوان امري اصلي، در استنباط و صدور حکم، مورد توجه قرار گيرد.
اجازه نوآوري داده نميشود
ايکنا: اين جنبههاي باطني و عقلاني چگونه بايد مورد توجه قرار بگيرد؟ و آيا اساسا اين کار ممکن است؟ ما تعبير واحدي از اين امور نداريم که مشخص کنيم جنبههاي باطني چه هست؟
گام اول اين است که ميدان انديشه باز شود و آزادانديشي در خصوص مسلمترين، مسجلترين و صحيحترين سند مسلماني ما که قرآن است، باز شود. اين اختيار صورت نگرفته است. شما بايد باب انديشه را آن قدر باز بگذاريد تا توليد صورت بگيرد و اين امکان داشته باشد که افرادي مانند آيتالله سبحاني و مراجع بزرگوار ديگر، سروش و مجتهدشبستري و ديگران حرفشان را بزنند تا جاي انديشه نو باز شود.
راه سازگاري دين با دموکرسي و توسعه، تنها از اين مسير مقدور است. جنبههاي باطني که من ميگويم از جنس باطنيگري اسماعيلي و صوفيانه نيست، منظورم اين است که اين قرآن همانطور که دغدغه علامه طباطبايي بود، فقط وقتي فهميده ميشود که در کليت خودش برداشت شود و نميتوان آن را به استناد روايت يا سنت تاريخي فهم کرد؛ از اينرو علامه تفسير خود را قرآن به قرآن ميخواند و اين در جهان خارج از ايران جا باز کرد.
خود تفسير سوره حمد امام(ره) هم براي خيلي از سنتگرايان يا اخباريون که تسلط حاکم بر حوزه ديني دارند، مورد قبول نبود و اين باعث شد تا امام تفسير را کنار بگذارد. تفسير ما در ذيل سنت اجماعي است و شما در آن نوآوري نميبينيد و حرف نويي در بين کثير حرفها وجود ندارد. شايد سيوطي نقطه عطفي بوده و حرفي خاص را زده باشد اما در کل اين روند نوآوري متوقف شده است و اجازه نوآوري داده نميشود.
شما فرض کنيد مجتهدي با نام علامه شيخ محمدباقر بهبودي که با مقام معظم رهبري هم حجره بوده است، چون مباني متفاوتي داشت و از اولين کساني بود که در شيعه صحاح کتب اربعه را منتشر کرد، با محدوديت روبروست. او ترجمه تفسير گونهاي به نام «معاني القرآن» چاپ کرد که ديگر اجازه بازنشر به آن نميدهند. بهبودي از جنس خراقاني، نجمآبادي و سنگلجي بود که در نگاه سنتي جاري جايي ندارند، بنابراين مورد توجه قرار نگرفته است و از اين رو ديدگاهشان از نظر علما شاذ و نادر است. بنابراين اگر نظام فکري و آموزشي کشور بخواهد جنبههاي عقلاني را مورد توجه قرار دهد، گام اولش توليد فکر و برداشتن هر مانعي از اين مسير است. در عصر ائمه(ع) نيز کساني نظراتي کفرآميز ميدادند، اما ائمه(ع) با ايشان ديالوگ داشتند و ايشان از آزادي پس از بيان نيز برخوردار بودند با روي دادن اين اتفاق قرآن راه خود را در زندگي ايران امروز باز ميکند.
روح اسلام؛ انسانسازي و هدايت بشر
ايکنا: برخي سيدجمال را نياي داعش هم دانستهاند و گفته ميشود، برداشت صرفا قرآني با تعليق سنت به نوعي بنيادگرايي تبديل ميشود. در واقع برداشت انتزاعي موجب ميشود نظرات شخصي به قرآن تحميل شود. آيا پيش از فهم قرآن ما نياز به معيارهايي داريم و آيا رجوع اکتفا به قرآن به بنيادگرايي ميرسد؟
براي پاسخ به اين سوال بايد به اين پرسش اساسي پاسخ داد که خداوند پيامبران را به چه منظوري مبعوث کرده است؟ با تمرکز در جهان اسلام، بعثت پيامبران همه يک منظور داشته و همه طبق قرآن در مسير حضرت ابراهيم(ع) بودهاند. اگر باور داريم پيامبر(ص) آمده است که انسان بسازد مشکل حل خواهد شد. اگر هدف از بعثت انبيا و اعجاز هدايت انسان باشد و نه تسخير جهان و مبارزه با ديگري و هر کس در اين گزينش ميان دين و غير دين آزاد باشد، پاسخ به اين سوال شما مشخص است.
بنيادگرايي که به عنوان حرکتي تاريخي تنها به اين جهت با الگو قرار دادن دوران پيامبر(ص) مخصوصا عصر اموي، عباسي و خلفاي موروثي و مبناي مشروعيتي براي رفتار سياسي خودشان قائل شدهاند و برداشتهاي تقطيعي از قرآن به اين رسيدهاند که جهاد در قرآن، ابتدايي است و نه دفاعي و جريان بنيادگرايي معاصر هم با اين مبنا شکل گرفته است. ايدئولوگ اين جريان سيدقطب است. سيدقطب ايدئولوگ جريان سلفي سنتي و هم جريان نوسلفي و اخوانالمسلمين است. پديده انقلاب اسلامي و شکست اعراب در ۱۹۶۷ به تقويت اين انديشه در جهان اسلام کمک کرد و آن را توسعه داد.
واقعيت اين است که روح کلي اسلام روح انسانسازي و هدايت بشر است و به تعبير يکي از علما قرآن کارخانه آدمسازي است و منازعهاي ميان مسلمان و غيرمسلمان، مبناي شرعي نخواهد داشت مگر جايي که حيات يا تماميت ارضي به خطر بيفتد و بايد از خود دفاع کند. در يک جمعبندي معتقدم اسلام سياسي يا بنيادگرايي که امروز تقويت شده، در يک قاب تصويري بر گرفته از ايدئولوگهايي امثال سيد قطب است که در چارچوبي از اسلام تاريخي برداشتهايي از آيات کرده و حول سهگانه حاکميت و حکومت و جهاد، به بازتوليد سنت تاريخي دارالاسلام و دارالحرب پرداختهاند. ما بايد به دنبال گفتوگوي جريانهاي اسلامي در درون جهان اسلام باشيم و متاسفانه با دوقطبي شدن جهان اسلام اين روند تحت تاثير قرار گرفته است.