انقلاب با تحول زنده میماند/ بازخوانی دوگانه «انقلاب وتمدن» آوینی
انقلاب با تحول زنده ميماند/ بازخواني دوگانه «انقلاب وتمدن» آويني
به نظر آويني تمدن دعوت به ماندن و سکون و استقرار ميکند و ذات بشر عين بي قراري و تحول است. اينجاست که در نظريه او يک تقابل شکل ميگيرد: تقابل «انقلاب -استقرار» و تقابل «فرهنگ و تمدن».
سخنراني رهبر انقلاب به مناسبت سالگرد ارتحال امام فقط درباره تحولات متعددي نبود که توسط امام خميني به وجود آمد بلکه اين عبارت که امام، امامِ تحول بود يک لايه باطني داشت و آن اينکه اساساً «طبيعت انقلاب و زنده ماندن انقلاب به اين است که پيدرپي نوآوري و تحول داشته باشد». از اين سخنان بر ميآيد که اين تحول خواهي بنيادين و در طبع انقلاب است نه فقط به نحو کثير و از عوارض انقلاب.
اين سخنان يکبار ديگر موضوع مناظرهاي در خبرگزاري مهر درباره تقابل انقلاب با استقرار و تمدن را به ذهن آورد (که در ادامه جزئيات بيشتري از آن بيان ميشود). البته در سخنان رهبري انقلاب مقابل ارتجاع است نه لزوماً در مقابل استقرار. به عبارت ديگر هدف تحول، پيشرفت است ولي در اينکه آيا اين پيشرفت با استقرار و تمدن سازي مخالفتي دارد تصريحي نشده است. براي همين، اصطلاح تمدن نوين اسلامي در همين سخنراني در کنار بحث از تحول خواهي مطرح ميشود. آيا هدف بودن تمدن مخالف تقرير غيرتمدني از انقلاب نيست؟
يک پاسخ اين است که صفت «نوين» نشان دهنده اين است در اينجا مقصود تمدن به معناي مرسوم نيست بلکه تمدن نوشونده ي متحول که به تجسد نميرسد مدنظر است؛ تمدني که همچنان «فرهنگ» باقي مانده است، البته پاسخ کاملاً فصل الخطاب نيست چون در سخنراني رهبري بين تحول و تمدن تقابل شفافي نيست. هر چند همچنان ميتوان پاسخ را ادامه داد پس تحول که به تصريح رهبر در طبيعت انقلاب موجود است چگونه ميتواند به تجسد و تمدن برسد؟! … به هر حال، سير بحث از اين تقابل که از آويني شروع شد با اين سخنراني تحول خواه وارد يک مرحله تازه اي شده است. نظريه «انقلاب در مقابل تمدن» يک تقرير از تحول خواهي است که مباني فکري ويژه خود را دارد و ميتواند دريچههاي جديدي بر انسان انقلابي باز کند هرچند همه شواهد در متن اين سخنراني به نفع اين نظريه نباشد.
با اين مقدمه اکنون لازم است يکبار ديگر اين تقابل بازخواني شود.
دو مقاله «آغازي بر يک پايان» و «تجديد و تجدد» در پايان کتاب «آغازي بر يک پايان» ذات بي قرار و نوجوي انسان را محور بحث خود قرار داده اند. اين بحث به تعبير شهيد آويني نيمه کاره رها ميشود اما تأمل در ماهيت و نتايج آن ميتواند به نظريات تازه و شگرفي برسد.
لبّ سخن آويني اين است که «تحولي تاريخي بشر جز از طريق انقلاب ممکن نيست. آنان که اين نظريه را نميپذيرند، به وضع موجود دل بسته اند». منظور از انقلاب تحول مدام است که نقطه مقابل آن عادات است. به نظر آويني هيچيک از تمدنهاي گذشته پايدار نمانده اند، چرا که تمدن دعوت به ماندن و سکون و استقرار ميکند و ذات بشر عين بي قراري و تحول است. اينجاست که در نظريه او يک تقابل شکل ميگيرد: تقابل «انقلاب -استقرار»، تقابل «فرهنگ و تمدن» است.
در مقاله تجديد و تجدد اين سخنان دوباره مطرح ميشود و بر اساس همين نظريه دوباره سخن از عادات است: ما گرفتاران جهان عادات، ديگر چشم تماشاي راز نداريم و در عالم بيرون از خويش آنگونه مينگريم که روح عافيت طلبي و تمتع اقتضا دارد. در اينجا مباني نظريه بيشتر اشاره ميشود و آن اينکه جهان در تحول مدام و حرکت جوهري است: تکرار از آنجا لازم ميآيد که ذات اين عالم عين فناست. خلقت چون قلبي که مي تپد تجديد ميشود و خون حيات را در رگهاي عالم وجود مي دواند. آويني در ادامه دوباره از تقابل فرهنگ و تمدن ميگويد: اگر صفت فطري نوجويي نبود، انسان تن و دل به عادات ميسپرد و بدون دلزدگي از تکرار، آغاز تا انجام حياتش را بي آنکه پوست بيندازد سپري ميکرد؛ و آنگاه نه «تمدن» معنا ميگرفت و نه «فرهنگ».
آن قدر انقلاب و تحول دفعي در ديد آويني مهم است که او خلقت و تحول را به يک معنا ارجاع ميدهد و براي اثبات اين ادعا واژه فطرت را تحليل ميکند: آفرينش و انقلاب به يک معنا رجوع دارند: «فطرت» شکافتن است، همچنان که هستهاي ميشکافد و نهالي از درون آن سر بر ميآورد؛ فطرت شکافتن است، آنچنان که پوست شاخهي درخت ميشکافد و جوانه اي سر بر ميآورد.
اکنون تجديد که صفت فطري بشر است با تجدد که صفت تمدن اخير بشري است تقابل پيدا ميکند و به تعبير آويني: تمدن کنوني که ذاتاً اروپايي است چنين نشان ميدهد که هرگز از «نوشدن» -تجدد- باز نميايستد و اين گونه، طمع کرده است که «فطرت نوجويي و طلب تحول» را در بشر امروز مهار کند… اما اين تجدد مداوم هر چند ميل بشر جديد را باري ايجاد تحول و نفي سيطره تمدن امروز به تعويق انداخته، اما نتوانسته است که آن را براي هميشه مهار کند.
البته آويني را نميتوان يک آنارشيست يا نسبي گرا دانست که به هيچ نظمي قائل نيست همچنان که حافظ هم ميگفت از خلاف آمد عادت بطلب کام، هم وحدت گرا بود نه تکثرگرا و ملاصدرا هم که از حرکت جوهري سخن ميگفت اهل توحيد بود نه تکثر. بلکه او به دنبال تحول در عين ثبات است و ميگويد: «ذات انسان عين تحول است، در عين آنکه اين تحول ذاتي بر حقايقي ثابت ولا يتبدل مبتني و متکي است. بشر مدام خواهان «تحول» است، اما سر رشته اين طلب در کف با کفايت حقيقي ازلي و ابدي است که وجودش عين «نظم و ثبات» است. زمين در عين چرخش مدام، بر مداري ثابت راه ميسپارد و خورشيد در عين ثبات، در يک سفر کهکشاني به سوي مقصدي متعالي کوچ ميکند». او پيش از اين تمثيل زمين چرخنده، از قلب_تپنده که در عين ثبات دائماً در حال تقلب و دگرگوني است، سخن گفته است و شايد بتوان رودخانه جاري را هم مثال ديگري از اين حالت بيان کرد.
اين ديدگاه به گونهاي است که ميتوان آن را انقلاب دائمي نام نهاد يعني انقلابي که نبايد به مرحله استقرار (گرفتاري در عادات) برسد. شايد اينجا بيراه نباشد که اشکال بر استعمال تعبير «رهبر انقلاب اسلامي» به جاي «رهبر جمهوري اسلامي» را با اين مبنا پاسخ داد که انقلاب فراتر از نظام است و فقط در واقعه سال ۵۷ خلاصه نميشود و همچنان هست و رهبر ميخواهد و رهبري آن تنها به دست رهبر آغازين منحصر نميشود.
اين نظريه شهيد آويني گرچه نيمه کاره رها شده اما مباني شناخته شدهاي در قرآن و نزد فلاسفه و عرفا دارد که از نوشدن و تجديد مدام و حرکت جوهري عالم سخن ميگويد، ولي آويني مقدمات طرح اين مباني در ابعاد اجتماعي سياسي و تاريخي را فراهم کرده است.
با الهام از اين مباحث است که جرقههاي بحث تفصيلي رقم ميخورد و حجت الاسلام عباس محسني معتقد است تمدن، دعوت به استقرار ميکند و تعالي انسان با تمدن سازي رخ نميدهد. به بيان تفصيليتر: تمدن دعوت به استقرار ميکند و دعوت ديني ما را تشويق به انقلاب و کوچيدن. حتي آنجا که دلبستگيهاي به دنيا شما را از راه حق بازدارد تعبير قرآن اين است که ميفرمايد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ مَا لَکُمْ إِذَا قِيلَ لَکُمُ انفِرُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَي الأَرْضِ أَرَضِيتُم بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا مِنَ الآخِرَةِ فَمَا مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فِي الآخِرَةِ إِلاَّ قَلِيلٌ»، اثَّاقَلْتُمْ إِلَي الأَرْضِ، يعني به زمين چسبيدهايد؟ اين يعني دلبستگي و وابستگي به عالم ماده. وي همچنين به نگاهي به تاريخ اسلام ميگويد: آيا پيامبر براي عظمت اين دين يک آجر بر روي آجرهاي مسجدالحرام گذاشت؟ در ده سال حکومت نبايد پايهگذاري و سفارش براي ايجاد تمدن ميشد؟ يک سخن و سفارش از پيامبر بياوريد که من براي آباد کردن شهرها و ايجاد رفاه کامل در دنيا آمدهام و بايد شهرهايتان را - مثل شهرهاي آباد آن زمان- آباد سازيد! حتي يک داعيه از ائمه در اين خصوص وجود ندارد.
با الهام از اين مباحث است که جرقههاي بحث تفصيلي رقم ميخورد و حجت الاسلام عباس محسني معتقد است تمدن، دعوت به استقرار ميکند و تعالي انسان با تمدن سازي رخ نميدهد. به بيان تفصيليتر: تمدن دعوت به استقرار ميکند و دعوت ديني ما را تشويق به انقلاب و کوچيدن. حتي آنجا که دلبستگيهاي به دنيا شما را از راه حق بازدارد تعبير قرآن اين است که ميفرمايد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ مَا لَکُمْ إِذَا قِيلَ لَکُمُ انفِرُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَي الأَرْضِ أَرَضِيتُم بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا مِنَ الآخِرَةِ فَمَا مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فِي الآخِرَةِ إِلاَّ قَلِيلٌ»، اثَّاقَلْتُمْ إِلَي الأَرْضِ، يعني به زمين چسبيدهايد؟ اين يعني دلبستگي و وابستگي به عالم ماده. وي همچنين به نگاهي به تاريخ اسلام ميگويد: آيا پيامبر براي عظمت اين دين يک آجر بر روي آجرهاي مسجدالحرام گذاشت؟ در ده سال حکومت نبايد پايهگذاري و سفارش براي ايجاد تمدن ميشد؟ يک سخن و سفارش از پيامبر بياوريد که من براي آباد کردن شهرها و ايجاد رفاه کامل در دنيا آمدهام و بايد شهرهايتان را - مثل شهرهاي آباد آن زمان- آباد سازيد! حتي يک داعيه از ائمه در اين خصوص وجود ندارد.
خلاف عادت اين سخنان کار را به مناظره با يکي از طرفداران تمدن اسلامي يعني احمد رهدار کشاند. در آن مناظره آقاي محسني معتقد است: در آن نسبت و نگاهي که من دارم، من معتقد نيستم که احتمالاً تمدن ديگري پديد بيايد و چيزي که بايد اتفاق بيفتد اين است که بشر به رشدي برسد که ديگر فريب تمدن سازها را نميخورد. وقتي که بشر به اين حقيقت واصل شد، آن استقرار حقيقي به دست ميآيد و اين غير از استقراري است که در مفهوم تمدن است. اين اشتراک لفظي استقرار، نبايد ما را به اشتباه بيندازد. تفاوت اين دو استقرار اين است که انسان وقتي به حقيقت واصل ميشود، ديگر اصلاً مکان زندگي او در اين زمين نيست. با تحقق حاکميت حق، رشد محقق ميشود و آن وقت خود مردم غرق شدن در ماديت را پس ميزنند.
اکنون يک بار ديگر جمله کليدي سخنراني ۱۴ خرداد ۹۹ را بازخواني کنيم: طبيعت انقلاب و زنده ماندن انقلاب به اين است که پيدرپي نوآوري و تحول داشته باشد.
اکنون يک بار ديگر جمله کليدي سخنراني ۱۴ خرداد ۹۹ را بازخواني کنيم: طبيعت انقلاب و زنده ماندن انقلاب به اين است که پيدرپي نوآوري و تحول داشته باشد.